داستان تقریباً همه چیز



دارم می‌میرم. این زندگی چقدر سخته. هر جاشو رد می‌کنیم تموم نمیشه بعدی میاد. این دو ماه کلی بلای اشک آور سرم اومد که بازشون نمی‌کنم. الان مامانم ازم متنفره و کسی که دوستش دارم باهام قهر کرده (وقتی یک چیزی که راست بود رو بهش گفتم). تو زندگیم موندم. نمیدونم اینکه اپلای نکنم بر خلاف تقریبا همه بیچاره‌م میکنه یا نه. امتحان زبانامو که عطا کردم. اوضاع سلامتیمم جالب نیست.

هوا بارونی شد و من دیگه تموم شدم. فقط دوست دارم ساعت‌ها گریه کنم


آدمی، نقشه‌ها دارد برای زندگی‌اش و کار‌ها دارد برای انجام دادن و به دوست‌داشتنی‌هایش رسیدن؛ و کمال‌ها خواهد برای کسب کردن . .

پندارید خواسته‌ای داریم که برای وصالش پنج مرحله، و یا انجامِ پنج کار پیش روست. کارهایی که همگی با شوقِ درونی همراه‌اند؛ امّا شخصی وارد زندگیِ ما می‌گردد که چهار مرحله را سپری کرده و کنارِ مایی قرار می‌گیرد که در آغاز این راهیم. به استدلال، نیاز ندارد، آنکه بازگوییم آب سردی‌ست این همنشینی و بیهوده می‌گردد آن کار و هر تلاشش، که جایی دیگر به کمالش رسانده‌اند. حالِ دانشمندی که کشفی دارد دقایقی بعد از کشفِ همان، به دستِ دیگری . ، حالِ قایقرانی جای مانده از خیل قایق‌های دور شونده از ساحل و بگو بخندِ پیر و جوانشان و افتاده بر چاهِ تنهایی، یا پرنده‌ای دور مانده از دسته‌ی هم_پیمایی. .

همگی دسته‌ای داریم که خارج از آن، همه غریبه‌اند. دسته‌ای که جایی دیگر بودنشان، معنای تنهاییست ولو آنکه جمعی بی‌شمار بر اطراف باشند. دسته‌ی مرغ‌هایی که جامانده‌ مرغی از آن، رویایِ سیمرغی خود را بر باد می‌بیند؛ حتی اگر دسته‌ی سیمرغ‌جویی دیگر در آن کنار بال بیافکنند. 

چاره امّا چیست؟

"قناعت"، در دنیایی که خالقَش مسابقه را از کُنهش دور نگاه داشته و هرکاری را ارزش می‌دهد . 


به دنبال پروژه‌ی کارشناسی، و قیّمِ آن هستم.

حرفِ من به استادم این است:

سلام دکتر؛ برای پرس‌وجویی پیرامونِ پروژه‌ی کارشناسی و شاید گرفتنِ آن نزد شما آمده‌ام. به دنبالِ پروژه‌ای هستم در نهایتِ پیچیدگیِ ریاضی و فیزیکی و مفهومی؛ و نه پیچیدگی در گشت‌وگذار میان انبوهِ نوشته‌ها و مقاله‌های تکراری از کارهایی که از فرط پختگی و کمال، تنها به‌دردِ سوختگی می‌خورند!

و به دنبالِ پروژه‌ای هستم که مهم باشد و استاد، خود دوست‌داشته باشد که ساعت‌ها وقتش را برای آن پروژه و سوال‌ها و کسبِ دانش پیرامون آن به خود صرف کنم.

اضافه آید که بیش از موضوع، اساسِ ریاضی و فیزیکیِ آن برایم اهمیت دارد و پس از آن، موضوعی که ترجیح می‌دهم آجری از طلاهای قرن ۲۱ باشد، همچون هوش‌مصنوعی و واقعیاتِ افزوده‌اش.

اگر پروژه‌‌ی سختتان نظرم را جلب کند، بدانید شما نیز به وجد خواهید آمد.

از من حرکت، از شما یادِ خدا .


تفاوتی ظریفی در تقدّمِ میزبان و میهمان دارند "علم" و "نگارش". 
علم، به خوانده‌شدن و درک‌شدن کمال می‌یابد؛ اگر تکراری در علمی باشد یا نباشد برای خوانده‌شدن، ارزش چندانی نخواهد‌ داشت. 
امّا نگارشِ نوشته‌ای ادبی داستانی دیگر دارد. کسی را که به کمال می‌رساند، نویسنده‌اش است و کمالِ خواننده در پسِ آن می‌آید، حال آنکه اهمیّت آن هم کم نباشد. نوشتن، رنگ و شکل می‌بخشد احساسات نویسنده‌اش را؛ عشقِ او را قطارِ کلماتِ عاشقانه و غَمین همدلی می‌کنند؛ تنهایی‌اش را، بی آنکه انکار کنند، پر می‌کنند و تسکین می‌بخشند. نگرانی‌اش را، از دلِ کلماتی گرفته و در دل دیگری غرق می‌کنند.
آرامشی دارند این کلماتی که رقصان در میانه‌ی میدانِ ذهنِ نویسنده، هر تماشاگری را بر تماشای این سماع میخکوب می‌کنند. لغات، وفادارند و غریب‌نواز و ابدی، به هنگام هر غم و تنهایی .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پگاه آهنگ هولوگرام کریم بازوبندی سید هادی موسویان سرزمین آلاله های تلخ طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل فروشگاه صنایع چوبی چوبکار دانلود فیلم ترکی